مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات نفسم

مادرانه ای برای مهدیار

تا عشق امد دردم اسان شد خداراشکر مادر شدم او پاره ی جان شد خداراشکر من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیبا وخندان شد خدارا شکر او امد و باران رحمت با خودش اورد گلخانه ماهم گلستان شد خدارا شکر سنگ صبورم نور چشمم میوه ی قلبم لبخند زد جانم غزلخوان شد خدارا شکر مادرشدن یک امتهان سخت و شیرین است دلواپسی هایم دو چندان شد خدارا شکر ...
30 آبان 1393

اولین برف امسال

الهی من قربون پسر گلم برم  اولین برفی که امسال اومد ما خونه اقاجون بودیم بردمت تو حیاط با تعجب نگاه میکردی وقتی برف و دادم دستت از ذوق میخندیدی انقدر برف تو دستت نگه میداشتی تا اخر دستت یخ که میکرد مینداختی خیلی خوشت اومده بود امسال اولین سالی که اومدن برف و بارونو درک میکنی عشقم اندازه تمام دونه های بارون و برف دوست دارم نفسم ...
28 آبان 1393

عکسهای مهدیار در محرم 93

باز این چه شورش است که در خلق عالم است            باز این چه روضه و چه عذا و چه ماتم است بازم محرم و حال و هوای نذری و عذا داری و سینه زنی از راه رسید امید وارم عذا داریها و نذریامون قبول درگاه حق باشه  امام حسین از ما قبول کنه پسری مامان چند روزی از محرمو رفتیم  خونه اقاجون اونجا با مامانی و محمد میرفتیم مسجد مامان معصومه هم واست لباس عربی با تبل و زنجیر خرید و امسال پسرکم عذا داری میکردی سینه میزدی و تو دسته زنجیرم میزدی یا علـــــــــــــــــی اصـــــــــــــــــــــــــــغر حسین نگدار  شیر خوارهای عذا دارت باش ...
24 آبان 1393
1